آه ! دختر بی پناهم
وقتی که من
در سیلاب تشویش غوطه ور بودم
تو
بی گناهی صریحت را
بی صدا فریاد می زدی
به : دنیای بی رحم
به : بی رحم های دنیا
زیر مژه های ابریشمی ات
و در چشمان محجوب ات
چه برائت عجیبی موج می زند
از دنیای بی رحم
از بی رحمی دنیا
هر چند روی لبهای بی رنگ ات
تشهد به نماز ایستاده است !
با من حرف بزن
با صدای بی رمق ات ... بگو
اندازه ی
درد بالهای شکسته را
سردی سنگ فرش دانشگاه را
که گرمی خون را می بلعید
آه ! دختر بی پناهم
کابل من ! حرف بزن ...
« جان پدر کجاستی » !